به قلم: رضا کیهان
***********************************************************
در خانواده ما، از قدیم رسم بر این بود که همه وظیفه خود را بدانند و حد و حدود خودشان را رعایت کنند.
ما همگی در خانه پدر بزرگم زندگی میکردیم.(عمو ها، دایی ها،عمه ها،خاله ها و بچه هایشان).
البته، مغازه ها، زمین ها، املاک و کارگاه های پدربزرگ، به نسبت، بین تمام بزرگان فامیل تقسیم شده بود.با این حال، کسانی در فامیل بودند که به زورگویی و حق خوری عادت کرده بودند.ما بزرگترها نیز تا جایی که امکان داشت تذکر میدادیم، به مادر بزرگ میگفتیم، به مردان بزرگتر میگفتیم ولی همیشه، انگار نه انگار.
پدر بزرگم خیلی مهربان، مذهبی و با جذبه بود.هرکسی که حق بقیه را هاپولی میکرد یا به وظایفش عمل نمیکرد،سر سفره نهار که همه مینشستیم، پدر بزرگم تذکر خودش را میداد و کسی که باید بفهمد میفهمید و عجیب اینکه بدجور هم اثر میکرد.ولی، بقیه، تا تذکر بعدی، کارشان ادامه داشت.آنها حق خوری میکردند، از بقیه میدزدیدند و نمیدانم این را از کجا یادگرفته بودند که پیشانی هایشان را مهر داغ میزدند تا مادربزرگ ما به آنها شک نکند و زمانی که ما در مورد این آدمها به مادربزرگ میگفتیم، بیچاره مادربزرگ میگفت: اینها با خدا هستند، جای مهر را بر پیشانی آنها نمیبینید؟ غیبتشان گناه است و … الی آخر. آنها، بلد بودند که خوب کار کنند ولی کمکاری را بهتر بلد بودند.
بیشتر اوقات، بدبختانه و متاسفانه همین که سر سفره نهار مینشستیم، پدربزرگم با اخباری که از بقیه شنیده بود، دوباره به یکی دیگر از انها تذکر میداد و فقط کافی بود بگوید: محمود،چرا حقوق این کارگرهای بیچاره ۲ ماه عقب افتاده؟و فردا محمود تمام حقوق کارگران را تسویه میکرد!!!و من به خودم میگفتم: حتما باید پدربزرگ میگفت؟ یعنی تو خودت عقلت نمیرسید که حقوق این کارگرها را بدهی؟
وضع به گونه ای شده بود که انگار بقیه، آدم نبودند و هر چه میگفتیم، آنها نه گوش شنوا داشتند و نه حساب میبردند و همیشه شاخ و شونه میکشند.مثل کرگدن میخوردند و شاخ میزدند.و متاسفانه و متاسفانه و متاسفانه همگی آنها فکر میکردند تا پدر در اتاق موکت ابی، جلسه نگذارد، مهلت چاپیدن و دزدیدن دارند و دقیقا هم همینطور بود !!!گاهی مهلت این تذکرها، ۳۰ سال میشد !!!
متاسفانه نه خوشبختانه، انگار تا پدربزرگ، تذکر نمیداد، هیچ کس آدم حساب نمیشد و با تذکر پدربزرگ همه چیز حل میشد .انگار که او باید میگفت و من همیشه به خودم میگفتم اگر او نگوید چه میشود ؟ تا کی چاپیدن ما ادامه دارد؟ مگر خود کثیفشان نمیفهمند؟
انها از عصبانیت پدربزرگم میترسیدند.پدربزرگ، خودش هم متوجه شده بود و راضی هم نبود اینقدر بکن نکن بگوید.ولی این یک رویه شده بود.
اوائل، از تذکر و قدرت پدربزرگ و حرف شنوی قلدرها لذت میبردم. ولی بعدا احساس بدی پیدا کرده بودم.
میترسیدم از روزی که بعضی از اینها دیگر از پدربزرگ، حرف شنوی نداشته باشند و کسی قادر نباشد تا جلو دزدی آنها را بگیرد.پدربزرگ هم آدم بود. گاهی خسته میشد. گاهی حوصله تذکر را نداشت و همان گاهی که حوصله نداشت و خسته از تذکر بود،آنها به بی مسوولیتی خود ادامه میدادند. کارها بستگی پیدا کرده بود به لب تر کردن پدربزرگ. تا او در مورد موضوعی حرفی نمیزد، اصلا آن موضوع، جدی گرفته نمیشد. این برای خانواده ما فاجعه بود.
یک بار، دل به دریا زدم و در جلسه خانوادگی گفتم:
مگر خانواده قانون ندارد؟ مگر پدربزرگ، چقدر میتواند به موضوع ها بپردازد؟ چرا با این سن و سال، باید بکن نکن بگوید؟مگر خانواده عقل ندارد؟
من نگران آینده خانواده هستم.
جمع خانواده بهم ریخت و موافق و مخالف بهتر همدیگر را شناختند.پدربزرگ گفت: خدا عمرت بده پسرم.چکار کنیم ؟گفتم: مثل کارتون میتی کومان، به سه نفر از اعضای خانواده که خودتان میشناسید، اختیارات تام بدهید تا هرکس گردن کلفتی کرد با حمایت اکثریت خانواده برکنارش کنند و با خفت، کلید مغازه یا زمین یا کارگاه را ازش بگیرند. خود محمد باقر( یکی از سه عموی بزرگتر) گفت: اینها ۴ تا ۵٪ نفر بیشتر نیستند. و من ادامه دادم: یکی از اینها را که خوار و ذلیل کردید، حساب کار، بدست بقیه میآید.پدر بزرگم، اولش موافقت کرد ولی با پچ پچ های مادربزرگ و زنهای بزرگ فامیل که ای وای، آبرویشان میرود. اینها مهر بر پیشانی دارند و اینها همگی فرزندان خود شما هستند و اول تذکر بدهید و از این حرف ها،نظرش مخالف شد
و به من یک جمله گفت: **«مصلحت نیست ».**
***********************************
سالها بعد که بچه ها بزرگ و مستقل شدند، با انواع روش های تحقیر امیز و خفت بار و بی آبرویی های عجیب، چنان بلایی بر سر گردن کلفت های فامیل که عموها یا دایی هایشان یا فرزندان اینها بودند، آوردند و چنان بی پروا از روی ابهت پدربزرگ عبور کردند و حق و سهم خودشان و پدر و مادرهایشان را گرفتند که در ذهن من هم نمیگنجید.
پدر بزرگم هنوز زنده است و هر وقت من را میبیند، میگوید: ای کاش **<< مصلحت اندیشی>>** نکرده بودم و همان موقع بچه هایم را ادب کرده بودم نه اینکه الان،شاهد سرافکندگی آنها توسط بچه هایشان باشم.
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
-چند سالی است که در تلوزیون میبینیم رهبری تذکر میدهد:
این لوازم خانگی که تولید میکنید چرا کیفیتش پایین است؟ و در کمتر از چند روز کیفیت تولید لوازم خانگی دگرگون میشود.
یا یکبار به یکی از این ارگانها گفتند: تفنگ و موشک برای امنیت کشور …که هنوز حرفش تمام نشده بود که موشک بالستیک هم ساخته شد.
یا یکبار به یک گروه باهوش گفتند : دارو های کمیاب چرا اینجا تولید نمیشود و چند روز بعد اخبار واقعی و تعجب برانگیز تولید داروهای سرطانی و کمیاب به گوش رسید.
آنها از رهبر حساب میبرند و به حرفش توجه میکنند ولی این اصلا خوشحال کننده نیست. کارها بستگی پیدا کرده است به لب تر کردن رهبر. تا او در مورد موضوعی حرفی نزند، اصلا آن موضوع، جدی گرفته نمیشود. انگار حرف رییس جمهور و وزیر و وکیل خریدار ندارد. این برای کشور ما فاجعه است. رهبر، چند روز قبل در اتاق موکت ابی گفتند: شما که میتوانید موشک بالستیک بسازید،چرا کیفیت ماشین هایتان اینقدر پایین است؟من مطمئن هستم از فردا کیفیت ماشین ها خوب میشود.
همیشه برای من سوال است که حتما رهبر مانند پدر بزرگم باید بیاید بگوید چرا کیفیت این محصول پایین است؟ آنجا اصراف است، این کار بد است، این کار صحیح است؟ حواستان باشد از انجا بنزین و گازوئیل ندزدند، تو این را بگو، تو اینجا نرو، تو آنجا برو ….؟؟
من نگران آینده کشور هستم.
میترسم از روزی که بعضی از اینها دیگر از رهبر مانند پدربزرگم حرف شنوی نداشته باشند و کسی قادر نباشد تا جلو چپاول آنها را بگیرد.آنها پشت کلمه کلیدی منویات و رهبری یا اصطلاح در صحبت های رهبری…و مایه گذاشتن از رهبری پنهان شده اند.
این افراد، جوری صف های اول نزدیک به رهبر را کنترات میکنند که هیچ جنبنده ای نتواند نزدیک رهبر شود.انها در انواع مدلهای محفلی از توپچی تلوزیون هایشان تا مداح ۷ تیرکش و وکیل و وزیر آدم دارند و عده ای هم اشک ریز پامنبری ثابت که فریاد وا مظلوما سر دهند.
خیلی دلم میخواهد بدانم کسانی که در صف اول مینشینند و تا رهبر لب میگشاید، شروع به نوشتن روی کاغذ میکنند دقیقا چه چیزی را مینویسند؟
از رییس ارگان ها گرفته تا وزیر و وکیل.
یعنی اگر آن روز آن جلسه با رهبری برگزار نمیشد تو یک عالمه مطلب را نمیدانستی ؟ یعنی تو وزیر و وکیل و رییس، باید نت برداری کنی؟ یعنی اینقدر حجم سواد و اطلاعات تو از سازمان و وزارت تحت اختیارت کم است که سخنان رهبر،در ذهنت نمیگنجد و باید نت برداری کنی؟ شما صف اولی ها که هزار بار به اینجا آمده اید، فقط باید بیایید و گزارش بدهید نه اینکه مثل مردم عادی تازه وارد که برای یادگاری، جمله ای را مینویسند و به یادگار میبرند، کاغذ و خودکار بیرون بیاورید و سر مشق بنویسید…پس شما چکاره هستید؟؟؟
چرا اینها در جلسات عمومی هم شرکت میکنند؟ درک ژست دولت مردی، برای من سوال شده است.
بارها از خودم میپرسم:مگر کشور قانون ندارد؟ مگر کشور رئیس جمهور ندارد؟ مگر کشور وزیر ندارد؟ مگر کشور مدیرکل ندارد؟ آدم دیوانه میشود از این شلختگی قانون و اجرا و مجری.
کشور ما، مانند خانواده ما شلوغ شده است. باید در کشور قانون حکم فرما شود.تذکر زبانی یا قربان صدقه رفتن و در یککلام، «مصلحت اندیشی» حاکمیت،برای من خیلی حس بدی دارد.تعریف و تمجید و سرزنش و طعنه و کنایه مال زمانی بود که آنها، ۲۰ سالشان بود. الان ۶۰ یا ۷۰ سالشان شده و مار خورده اند و افعی شده اند.
به عقیده بنده، دوره مصلحت اندیشی گذشته است و یکی مثل من یا ما یا همه خانواده معمولی ایران باید بگوید:
شرم بر مدیری که میتواند با آن کارخانه های عریض و طویل، ماشین خوب تولید کند و تا رهبر تشر نزند او مثل راهزنان میدزدد.
شرم بر مسوولی که میفهمد روش های آموزشی باید بروز باشد ولی برای چاپلوسی عده ای متحجر، به عقب بر میگردد و ریل علم را نابود میکند.
شرم بر کارخانه داری که میتواند قرص و داروی با کیفیت تولید کند ولی تا تذکر رهبر را نشنود تولید نمیکند.
شرم بر شهردار و راهداری که جاده ای که کارگران زحمت کش در زیر آفتاب ۵۰ درجه آسفالت کرده اند را تا آمدن وزیر و وکیل افتتاح نمیکند و تا روز افتتاح، هر روز ناظر تصادف در همان گردنه ای است که بخاطرش همین جاده جدید را ساخته اند!!!! و سنگ هم در جاده آسفالت شده آماده بهره برداری میاندازند، مبادا کسی تا آمدن وزیر و وکیل از جاده استفاده کند. شرم بر اینان باد.
شرم بر وکیل و وزیری که مردم را در گرمای تابستان زنده به گور میکند و به مدیر کل زیر دستش حالی میکند که تا من برای افتتاحیه نیامده ام، شبکه برق را وصل نکن. غلط کردن ها باید روزی پایان یابد.
پیشنهاد سالهای قبل بنده برای حفظ خانواده و حرمت پدربزرگم و الان، رهبر و کشورم، پابرجاست.
ایکاشرهبر،مثل سریال کارتونی مامور مخصوص حاکم بزرگ، میتی کومان، به تعدادی از مردان و زنان این کشور بزرگ، مثل میتی کومان، اختیارات تام میداد تا پس از به غلط کردن انداختن وکیل و وزیر و مدیرکل، مثل یک چرک، آن غلط را در کسری از ثانیه پاک میکردند و آنوقت نتیجه قابل توجه بود.
چنین اختیاراتی باید به کسانی داده شود که هم تمکن بالای مالی دارند و هم تقوای کافی.آدمهایی که قابل خریدن نباشند.آدمهایی که خانه خوب، ماشین خوب، جیب پر پول و تقوای و جرات کافی برای این کار را داشته باشند و گوشه هایی از دنیا را نیز دیده باشند تا قابل خریده شدن و فریفته شدن نباشند.
ای کاش من چنین اختیاراتی داشتم.
ای کاش.
علی رضا کیهان۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴شیراز
شیراز-خیابان قدمگاه شرقی-نبش کوچه شش-کیهان مهد
با سابقه ترین مرکز تجهیز خانه های بازی و مهد کودک در ایران
09171135886
09216013886
07138205886
شعبه تهران:انتهای بزرگراه شهید سلیمانی
برای اولین بار در ایران، لیست قیمت همزمان در شیراز و تهران ( مجموعه کامل لوازم دبستان،مهدکودک، خانه بازی و شهر مشاغل) 09171135886
تمام حقوق این سایت،متعلق به مرکز کیهان مهد شیراز است.